محمد متینمحمد متین، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

پسر گلم محمد متین

هندونه

دیشب همش بهانه میگرفت میگفت هندونه میخوام به باباش گفتم هندونه ای که پوستش خط دار نیست بگیر متین هم تا حالا همش هندونه خط دار دیده بود وقتی باباش هندونه گرفت متین گفت این هندونه نیست خربزه هست هر چی بهش گفتیم هندونست قبول نکرد تا موقعی که اومدیم خونه و قاچ کردیم.   ...
29 آذر 1392

بدون عنوان

    آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !! ولی آیا تابحال شمرده ای ؟ برای شروع بگذار از جایی دیگر شروع کنیم، اول از همه بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی و بعد بشمار، تعداد لبخند هایی که بر لب مردمان نشاندی و سپس بشمار ، تعداد اشک هایی که بخاطر همدلی از سر شوق و غم ریختی ، وسرآخربشمارتعداد دستهای نیازمندانی که گرفتی و تعداد قدمهایی که درکارخیربرداشتی ، و همه اینها را که بشماری ، تعداد لبخندهای " آن یگانه " بدست می آید. و تمام . جوجه هایت شمرده شد ... ...
29 آذر 1392

یلدا

هندوانه رویاهایتان شیرین. انار موفقیتهاتان پردانه . پسته خاطراتتان خندان . قصه زندگیتان خوش وعمرتان چون یلدا بلندباد یلدایتان پیشاپیش مبارک ...
27 آذر 1392

خواندن شعر و صلوات

دستمال من دستمال من زیر درخت البالو. گم شده سوار داری نه نه(سواد) بی سواری نه نه پس تو دوست من داری   صلوات الله محمد وآل محمد وعجل محمد دیشب بهش گفتم صلوات بفرست همراه هم فرستادیم من وعجل فرجهم نگفتم دیدم خودش گفت وعجل محمد بهش گفتم و عجل فرجهم گفت نه من محمد خیلی دوست دارم ...
27 آذر 1392

متین و دوستش ارمین

  چند شب پیش رفت اصلاح ارایشگر براش تیفوسی زده بود اینم ارمین پسر همسایمون پنج سالشه به متین گفتم بشین کنار ارمین تا ازتون عکس بگیرم متین هم دست انداخت دور گردنش ...
24 آذر 1392

نقاشی متین

  اینو کشیدو گفت مامان اسکوتر کشیدم اینم گفت دوچرخه اعداد یک تا ده هم یاد گرفته ...
24 آذر 1392

شاهکار متین

سه هفته پیش با متین رفتیم سوپری نزدیک خونمون یه ادامسهای کوچولو بود بهانه گرفت گفت میخوام .یه دونش افتاده بود رو زمین  داشت باهاش بازی میکرد گفت مامان بخورم گفتم نه چند دقبقه بعد گفت مامان کردم داخل دماغم منم سریع رفتم نگاه کردم دیدم اره رفته بالا سریع بردیمش بیمارستان دکتری که شیفت بود گفت ببرینش پیش متخصص حلق و بینی ما هم رفتیم منشیش گفت دکتر رفته بیمارستان عمل داشته بعدش من و متین اومدیم دم در که به بابای متین زنگ بزنیم همون موقع هم سرما خورده بود یه لحظه دیدم همراه اب بینیش اومده بیرون برای دومین بار اقا متین این کارو می کرد ...
21 آذر 1392
1